روایت مهر از 120 دقیقه حضور زنان در ورزشگاه آزادی
خانمهایی که روز گذشته برای تماشای بازی ایران و عراق به ورزشگاه آزادی آمدند نه از تماشای مسابقه لذت بردند و نه دغدغه شأن حضور در ورزشگاه بود.
خبرگزاری مهر، گروه جامعه؛ «واقعاً می خواهید به ورزشگاه بروید؟ شنیده بودم که مقرر است خانم ها هم به ورزشگاه بیایند اما باور نمی کردم، یعنی شما بلیط خریدی و می خواهی ۱۲۰ دقیقه در ورزشگاه بمانی؟ نخندیدم خانم اما باورش کمی دشوار می باشد، اگر هوا آفتابی بود راحتتر قبول می کردم یک خانم از شرقی ترین جای تهران بخواهد تا ورزشگاه برود و فوتبال تماشا کند». اینها را می گوید تلاش می کند از روی مسیریاب نزدیک ترین و بی ترافیک ترین مسیر را به ورزشگاه آزادی انتخاب نماید. در تمام مسیر از بایدها و نبایدهای ورزشگاه برایم می گوید، هنگامی که می خواهم پیاده شوم حرف جالبی می زند، هم زمان که داشت با دستش مسیر درب های شرقی را نشانم می داد اظهار داشت: «شما خانم ها خیلی قدرتمندید، هرچه بخواهید همان می شود، از بازی لذت ببرید». پس از نشان دادن بلیط به مأموران خانم به سمت درهای اصلی حرکت کردم که صدای یکی از افسران زن یگان ویژه نظرم را به خودش جلب کرد؛ «خوش آمدید خانم ها، امیدوارم در کنار هم بتوانیم بازی خوبی را تماشا نماییم، از این که با ما همکاری می کنید ممنونم، لطفاً سوار اتوبوس هایی که برای راحتی شما در نظر گرفته شده بشوید تا شما را به سمت درب های اصلی ببرند». تا صحبت هایش به اتمام رسید، دختران بوق زدند و هورا کشان به سمت اتوبوس ها رفتند. راننده اتوبوس اظهار داشت: «جالب است، آقایان حتی یک بطری آب هم نمی توانند با خودشان به داخل ببرند و شما با کوله پشتی می روید داخل». منتظر بودیم تا اتوبوس حرکت نماید ناگهان ۱۰-۱۵ نفر از زنان با شعار و سر و صدای زیاد وارد شدند، همگی کاورهای سبز رنگی به تن داشتن که روی آنها کلمه «همیار هوادار» نوشته شده بود، تعداد زیادی پرچم به دست داشتند و از وقتی وارد اتوبوس شدند با هم شعار می دادند و بین خانم ها پرچم تقسیم می کردند، جالب بود یکی از خانم ها همان فردی بود که در یکی از کلیپ هایی که در فضای مجازی انتشار یافته بود می گفت برخلاف این که بلیط دارد اما نمی تواند وارد ورزشگاه شود!
بیرون از ورزشگاه شنیده بودم که خانمهایی که امروز به ورزشگاه آمدند گزینشی بودند و کسی نتوانسته بلیط بخرد برای همین نخستین سوالی که از افراد می پرسیدم این بود که بلیط از کجا خریدی؟ یکی می گفت «ما بلیط مردانه خریدیم» و دیگری می گفت «جلوی ورزشگاه با ۱۵۰ هزار تومان بلیط خریدیم». یکی دیگر از خانم ها شوهرش از اداره برایش بلیط آورده بود و دیگری گفت «بعد از هزار بار تلاش بالاخره از روی سایت خریده ایم»، بعضی ها هم می گفتند «چه فرقی می کند؟ مهم این است که هم اکنون همه داخل ورزشگاهیم» در این میان بودند دخترانی که اسم برخی بازیکنان را بر لب داشتند و ادعا می کردند آنها برایشان بلیط تهیه کرده اند.
ادکلن و بطری آب بیشترین وسایل ممنوعه ای بود که از داخل کیف زنان بیرون کشیده و در گوشه ای گذاشته می شدبارکد خوان ها فقط بارکد بلیط ها را می خواندند و با کارت ملی و یا بلیط هایی که پرینت کاغذی بودند نمی شد وارد شویم، مأموران خانم کمک می کردند تا با یک بارکد سه نفری وارد شویم، پس از عبور از گیت اول به میله های مارپیچ زردرنگ رسیدیم، از سرعت کار گرفته شده بود چونکه به جز بررسی بلیط ها باید بازرسی بدنی هم می شدیم؛ «یک میلیون پول ادکلن میدم که بیندازمش داخل زمین؟» همگی به سمت صدا برگشتیم، دختری تلاش داشت مأمور خانم را قانع کند که شیشه عطرش را با خود به داخل ورزشگاه بیاورد و مأمور می گفت به علت این که اشیای پرتاب کردنی است نمی توانم اجازه دهم؛ ادکلن و بطری آب بیشترین وسایل ممنوعه ای بود که از داخل کیف زنان بیرون کشیده و در گوشه ای گذاشته می شد. پس از اینکه میله های مارپیچ را رد کردیم به سطح شیب داری رسیدیم که با کمی قد بلندی میتوان رنگ سبز زمین چمن را دید، اما باز هم باید بازرسی بدنی می شدیم، افسران یگان ویژه به همان اندازه که با احترام با تماشاگرها برخورد می کردند همان قدر هم جدی و سخت گیر بودند و اجازه نمی دادند هیاهوی بازی و سر و صدای تماشاگرها سبب شود تا کالای ممنوعه ای وارد جایگاه شود؛ هر نفر که بازرسی بدنی می شد بلیطش را می گرفتند و پاره می کردند و به سمت داخل هدایتش می کردند. این مرحله دیگر مرحله پایانی بود و وارد سکوهای ورزشگاه آزادی شدیم.
در نگاه اول جا خوردم؛ سکوهای روبه رو که جایگاه مردان بود خالی است، سر و صدای خاصی شنیده نمی گردد و تمام تصوراتم از ورزشگاه بهم می ریزد؛ انتظار داشتم با شعارهایی هماهنگ و یک صدا از سمت آقایان مواجه شوم و تعداد زیادی از خانم هایی که پرچم در دست دارند به تشویق مشغول باشند اما بدون این که به شماره صندلی ها دقت شود هر دختری سمت یک صندلی رفته و مشغول سلفی گرفتن و لایوهای اینستاگرامی است. کم کم بر تعداد خانم ها افزوده شد و صدای بوق ها بیشتر شد، مادر و دختری در صندلی کنار من می نشینند و خانم با رنگ هایی که در دست دارد بر روی صورت دخترش پرچم ایران را می کشد، به او می گویم چقدر خوب که با دخترت به ورزشگاه آمدی، با خنده می گوید «جرأت می کنم تنهایی بفرستمش؟» حرف را عوض می کنم و از او سوال می کنم بلیط از کجا تهیه کرده است، همان گونه که روسری شالی اش را روی سرش مرتب می کرد اظهار داشت: «شوهر سابقم در وزارت ورزش کار می کند، به هوای دخترم برای من هم بلیط گرفت که بیاییم ورزشگاه».
یکی می گفت «ما بلیط مردانه خریدیم» و دیگری می گفت «جلوی ورزشگاه با ۱۵۰ هزار تومان بلیط خریدیم»، یکی دیگر از خانم ها شوهرش از اداره برایش بلیط آورده بود و دیگری گفت «بعد از هزار بار تلاش بالاخره از روی سایت خریده ایم»، بعضی ها هم می گفتند «چه فرقی می کند؟ مهم این است که هم اکنون همه داخل ورزشگاهیم»از او می پرسم خودش هم تمایلی به ورزشگاه آمدن دارد یا فقط به خاطر دخترش آمده است؟ سرش را به گوشم نزدیک کرد تا بتوانم صدایش را بهتر بشنوم «آره منم دوست داشتم، ۴۴ سال دارم خیلی مشکلات دیگری دارم مثلا نمی توانم برای دخترم حساب بانکی باز کنم و باید حتما پدرش باشد، یعنی قانون این را می گوید اما دلم می خواست به ورزشگاه هم بیاییم، ما که توانستیم تا ورزشگاه بیاییم، خدا را چه دیدی؟ شاید بشود تمام مشکلات دیگر را همینطور حل کرد»برایم جالب است که خانم ۴۴ ساله آن طور از دیدن ورزشگاه هیجان زده است، دوست داشتم بیشتر با او هم صحبت شوم تا از مشکلات دیگرش آگاه شوم اما سر و صدای ناهماهنگ خانم هایی که شعار می دادند اجازه تمرکز نمی دهد، به شعارها گوش می دهم، هماهنگ نیستند، یکی بوق می زند و یکی دیگر شعاری می دهد که بی ارتباط با ریتم بوق زدن ها است. دخترانی که کاور سبز رنگ به تن دارند به پایین صندلی ها می روند و می گویند یک لحظه سکوت کنید تا ایسلندی تشویق نماییم، اما دخترها گوششان بدهکار نبود و فقط دوست داشتند فریاد بزنند، با صدای طبلی که از سمت تماشاگران مرد می آمد کمی تشویق ها منظم تر شده بود، اما باز هم نشان از ناواردی زنان داشت. به جرأت میتوان گفت با آن همه بی نظمی نمی گردد به خوبی بازی را تماشا کرد و بعضی از دختران با تلفن همراهشان بازی را از داخل تلوبیون نگاه می کردند، برخلاف این که فدراسیون برای عکاسان خانم کارت خبرنگاری صادر کرده بود اما کارت ها را به آنها تحویل نداده بود و عکاسان خبری خانم بیرون از ورزشگاه مانده بودند، جایگاهی که برای خانم در نظر گرفته بودند پشت دروازه بود و زاویه دید مناسبی نداشت، نیمه اول تمام شده بود اما باز صندلی های زیادی خالی مانده بود، بر روی تابلو نشان داد که تنها ۹۳۵۴ نفر به ورزشگاه صد هزار نفری آمده بودند، صندلی های خانم ها خالی بود اما گویا زنانی پشت در ورزشگاه ها همچنان منتظر حضور در استادیوم را داشتند؛ پروتکل ها به هیچ عنوان رعایت نمی شد و افراد بر روی صندلی های خود نبودند، همه کنار هم ایستاده بودند و یک صدا ایران را تشویق می کردند.
دو دقیقه ای بود که نیمه دوم شروع شده بود، دختران کاور سبز که دیگر جای خویش را بین تماشاگران باز کرده بودند داشتند شعار جدید را تمرین می کردند که طارمی دروازه عراق را باز کرد، همه یک صدا شدیم و فریاد زدیم، اغلب همدیگر را بغل کرده بودند و به تذکرات مأموران خانم یگان ویژه که می گفتند از هم فاصله بگیرید و پروتکل را رعایت کنید گوش نمی دادند، معدود افرادی بودند که واقعاً برای دیدن بازی آمده بودند و به اصطلاح روی بازی سوار بودند البته شاید هدف از حضور در ورزشگاه تخلیه انرژی باشد و خیلی هم نباید توقع نگاه کردن بازی را داشت. فاطمه متولد ۷۷ است و می خواهد که از او عکس بگیریم، تاکید دارد که هم زمین چمن مشخص باشد و هم پرچمش، عکاسی بهترین بهانه برای باز کردن سر صحبت است، به او می گویم ورزشگاه آمدن خیلی جذاب است؛ جالب است که با من هم نظر است و می گوید «جذاب است اما فقط برای یک مرتبه، این همه راه بیایی و هزینه کنی نه می توانی خوب بازی را تماشا کنی و نه خوب می شود تشویق کرد» می خندد و می گوید «چرا اینجا هرکی کار خودش را می کند و با هم هماهنگ نیستند؟» به فاطمه می گویم «ولی باز هم خوب است که آدم بیایید و محیط را ببیند».
به ورزشگاه آمدن جذاب است اما فقط برای یک مرتبه، این همه راه بیایی و هزینه کنی نه می توانی خوب بازی را تماشا کنی و نه خوب می شود تشویق کرد»بعد از این که عابدزاده توپ خطرناکی که احتمال گل شدن را داشت گرفت و کمی جایگاه آرام تر شد، فاطمه می گوید «آره، خوب است که بیایی ولی واقعاً هم اگر نیایی چیز مهمی را از دست نمی دهی، البته این نظر من پس از اینکه به ورزشگاه آمدم است، اگر می شد خانوادگی به ورزشگاه آمد بهتر بود، ما عادت داریم کنار پدر و مادر و خواهر و برادرمان فوتبال ببینیم اما صندلی ها آنقدر کوچک و تو هم هستند که بعید است بشود خانوادگی نشست!»
باران تقریباً بند آمده است و بازی به آخر رسیده، با یک گلی که ایران زد صعودش به جام جهانی قطعی شده است، گزارشگر اعلام می کند «بازی که به اتمام رسید سریع جایگاه را خالی نکنید، می خواهیم جشن قهرمانی بگیریم، آتش بازی داریم» عکاسان مشغول عکاسی کردن از زمین هستند و جز نیم ساعت اول دیگر هیچ عکاس و یا فیلمبرداری سمت خانم ها نیامد، در میان هیاهوهای بسیار با وجود حضور خانم ها در ورزشگاه گویا همه چیز به فراموشی سپرده شد.
در مسیر خروج فکر می کردم که چرا همیشه هیاهو برای مطالبات زنان به حاشیه می رود و به پای عمل که می رسد بزودی فراموش می شود، چرا فقط برای ورود زنان به ورزشگاه سر و صدا هست و برای اختصاص جایگاه های بهتر مطالبه ای نمی شود؟چرا حتی بر روی سامانه فروش بلیط قسمتی جداگانه برای خانم ها طراحی نشده است تا هنگام خرید بشود به سادگی تشخیص داد کدام قسمت را باید انتخاب کرد؟ چرا اتوبوس هایی که زنان را از ورزشگاه تا درب ورودی می آورند تا مترو نمی آیند و در آن تاریکی شب خانم ها باید برای رسیدن به مترو با مشکل مواجه شوند؟درست است که زنان با هر نوع پوشش و تفکری روز گذشته به ورزشگاه آمدند و از صعود ایران به جام جهانی پایکوبی کردند اما ورود به ورزشگاه تنها دغدغه آنها نبود و اگر بخواهی از هرکدام مشکلاتی که در ورود و خروج ورزشگاه داشتند را بپرسی شاید به موارد بیشتری از مواردی که گفته شد برسی. هرچند که اگر بعضی از این مشکلات را دنبال کنی هم مانند ورود بانوان به ورزشگاه ناقص می ماند، به قول راننده ای که با او به سمت ورزشگاه می رفتم ما خانم ها خیلی قدرتمند هستیم اما باید دید زورمان به سیاسی بازی هایی که می خواهند از کاه برایمان کوه بسازند و مطالبات سطح پایین را برایمان در اولویت جلوه بدهند می رسد یا نه؟
از به ورزشگاه رفتن زنان آسمان به زمین نرسید، شاید اگر ورزشگاه رفتن کاملاً آزاد شود پس از چند بازی دیگر شاهد هیاهوهای روزهای اول نباشیم اما از پیگیری نکردن مطالبات اساسی زنان حتما مشکلات عمده ای برای این قشر از جامعه پیش خواهد آمد.
منبع: بلاگ سان
این پست بلاگ سان را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین پستهای مرتبط
نظرات کاربران بلاگ سان در مورد این مطلب